| خانه | صدا| زندگینامه ما کتابها  | شعر | مقالات |  گروه رقص شیراز  | آابوم عکس | تماس با ما  

 

خرید

 

در پی چهار قلم جنس ،

نیم قرن تمام ،

در هر شهر و دیار ،

کوچه به کوچه ،

گوشه به گوشه ،

میگردم شب و روز .

پنج ساله بودم ،

که مادرم مرا راهی خرید آنها کرد .

روزی کسی مرا گفت :

بازار ،

در بازار جستجو کن ،

این چهار قلم را .

رفتم به بازار ،

بازاری به بزرگی ،

تمام دنیا .

بازاریان را پرسیدم ،

خریدار یک مثقال ،

فقط یک مثقال مهربانی هستم ،

دارید برای فروش ؟

 آنها خنده سر دادند  و گفتند:

خیر .

گفتم :

یک دو مثقالی دوستی ،

خریدارم من ،

دارید برای فروش ؟

گفتند:

 خیر .

گفتم :

شاید پس مثقالی اخلاق ؟

خنده هاشان در تمسخر ،

چهره هاشان در تعجب ،

گفتند:

 خیر .

گفتم :

عشق ، عشق را ،

با جان خریدارم ،

دارید  برای فروش ؟

بازاریان عشق را نمی شناختند .

 

علی شیرازی   5.9.1995 

 

 

 

 

 

   

©2006 alischirasi.de