آلمانی | خانه | صدا| زندگینامه ما کتابها  | شعر | مقالات |  گروه رقص شیراز  | آابوم عکس | تماس با ما  

آخرین تعقیرات در سایت  در قسمت صدا و شعر می باشد . 23.05.2008

 

 
 

 

پرواز مریم و میشاییل

 

نرم نرمک با   نوای عاشقی             نازک و شیدا و پر احساس بود

اندر او افشانده گلهای امید                گرم خوشبو همچو عطر یاس بود

 

 

 

                                       

  مریم ومیشاییل ما

مریم نام زیبای مادر بزرگ شاعر وهنرمندش مریم ساوجی را داشت .پدر ومادرش از اسارت زندان سیاسی بیرون آمده بودند واو در سالی که مردم ایران برای آزادی و سعادتمندی به جنبش درآمدند بدنیا آمد . این نوزاد دلبند و دوست داشتنی در میان بازوان مادر وپدر و عموها به صحنه های  خروش مردم برده میشد . او فرزند بهاری بود که باید با آزادی از راه میرسید . غنچه ای که  رو به خورشید شکفته میشد .

اما چندان نپایید که ابرهای سیاه  آسمان وطن را به تیرگی کشاندند و پدرش دوباره به اسارت زندان سیاسی  گرفتار شد . در این روزهای تلخ و دشوار مریم در اندیشه واحساسش با الهام از  آرمانهای بلند مادر وپدردر بندش ، اندیشه واحساس  خود را با افسانه و ترانه و موسیقی زیبای اپرای کوراوغلو ، قهرمانی که برای آزادی وعدالت میحنگد ، در آمیخت .

 مدرسه را تازه آغاز کرده بود که سرانجام  شب پرستان رخصت دادند هر چند هفته یک بار همراه خانواده  پدر را درزندان اوین دیدارکند . او دست برادر کوچکش را میگرفت و اجازه داشت هر بار فقط ده دقیقه در آغوش پدر باشد . او در خانه با  فرهنگ فرهیخته خانواده تربیت میشد ودرمدرسه از دشمنان آزادی وبشریت لاطائلات تحویل میگرفت .

پدر از چنگ زندان گریخت و دیگر خانه ووطن مکان امنی برای خانواده نبود .پس گریختند و به سرزمینی غریبه به آلمان پناه آوردند .

و  دخترکوچک اندیشه وآرمان کوراغلو را نیز به همراه آورد . نخستین هدیه ای که از دوستان ویاران طلب کرد این موسیقی بود .

زمان گذشت و او در دیار نو ریشه انداخت به مدرسه ودبیرستان رفت  . کوشا وبا پشتکار بود و در درس شاگردی نمونه و دختری با  عطشی بی پایان  برای مطالعه وآگاهی و احترامی عمیق به تاریخ و فرهنگ  زاد بومش ایران وعشقی به همه دنیای بشری.

با گذر زمان  وابستگی مریم   به موسیقی و رقص  ایرانی  بالا گرفت و چنان استعداد درخشانی از خود نشان داد که به زودی رقصنده  و طراح توانمند رقصهای زیبای ایرانی شد . اندام موزون و پیچ وتاب های فریبنده اش در این  رقصها  افسون و ارزش  گنجینه موسیقی و رقصهای  ایرانی را به نمایش میگذاشتند . هنرهایی که در سرزمین خود سرکوب میشدند.

او کلاسهای رقص ایرانی برگزار کرده واز چندین سال پیش  گروه رقصی تشکیل داد با نام "گروه رقص شیراز" که برنامه های موفقیت آمیز بسیاری در آلمان ، سویس و اتریش به اجرا در آوردند .

غنچه میشکفت و عطر می پراکند .

بلا فاصله پس از اتمام دبیرستان در شهرتوبینگن به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت . ودر همین روزها با میشاییل آشنا شد و این آشنایی آغاز عشق بزرگ وشور انگیزی بین آن دو شد .

میشاییل در یک خانواده کوچک در شهر زینگن به دنیا آمده   وپس از اتمام دبیرستان در دوره خدمت سربازی در نیروی دریایی آلمان نیمی از دنیا را دیده بود و پس از پایان دوره سربازی باز  یک سالی را به سفر دور دنیا رفت تا جهان ومردمانش را بهتر بشناسد . از آن پس ابتدا در رشته فیزیو تراپی وسپس درشاخه  اُستئوپاتی تخصص گرفت وموفق به گرفتن   پایان نامه تخصصی از دانشگاه وست مینستر لندن با نمره بسیارعالی شد . میشاییل در شهرهای مختلف آلمان  کار و تجربه کسب کرده بود  و در کارش موفق و محبوب بود . در منطقه ای که کار میکرد بین مردم با نام " دستهای شفا بخش " معروف بود .

او پس از پایان دوره تخصصی در کنار کار مطب  به تقاضای یک آکادمی بلژیکی تعلیم و تربیت استئوپاتی خود به تدریس در این شاخه پرداخت .

میشاییل ورزشکار ، با مطالعه و هنر دوست بود . با موسیقی انس والفت بسیار داشت و خود از دو سال پیش به نزد یک معلم آواز دوره تربیت صدا وتعلیم  آواز میدید .

مریم و میشاییل را  انگاردست پیکر تراش  سرنوشت با دقت و وسواس هنرمندانه ای برای هم آفریده  بود.

خانواده میشاییل ، مریم این دختر مهاجر از سرزمین های دور را با  گرمی و محبت پذیرا شدند و میشاییل هم به خانواده بزرگ مریم راه پیدا کرد و چنان کرد که به زودی در قلب تک تک آنها جای خود را باز کرد و عزیزی شد شوخ طبع و گرم با دستانی شفا بخش .

او به سرعت فارسی یاد گرفت ، با حاضرجوابی هایش و با لهجه ای دوست داشتنی در همه گرد هم بودن های این فامیل بزرگ ایرانی حضور خود را نشان میداد و فرهنگ ایرانی را  با علاقه ای بسیار می آموخت . صدایش هنوز در گوشهایمان است که میخواند : گل گندم شکفته  ......

وجود آن دو گنجینه ای شد برای هردو خانواده ودوستان وآشنایان بی شمارشان .

با پایان یافتن تحصیلات پزشگی مریم در بیمارستان توتلینگِن تخصص خودرا در شاخه پزشگ زنان آغاز کرد وبنا به علاقه ای که داشت بسرعت در این کار پیشرفت کرد .

در تابستان 2006 پیوند همسری مریم ومیشاییل در مراسمی ایرانی – آلمانی با زیبایی وشکوهی بی نظیر جشن گرفته شد . آن دو در ده زیبای آیگِل تینگِن درنزدیکی دریاچه زیبای " بودِن زِه " مسکن گرفتند  تا خود با سعادت وسرور خانواده نوینی را بنیان گذارند و نشان دهند که چه بی معنی اند مرزها و چه بی مفهوم ملیت  ها وقتی که قلب ها گشوده شوند و دستها به هم بپیوندند و عواطف در هم آمیزند .

همه کسانی که این دو را میشناختند دوستشان داشتند . دوستشان داشتند بخاطر آن گونه ای که آنها بودند ، دوستشان داشتند بخاطر محبت و شادی و انسانیتی  که در آنان موج میزد .

مریم ومیشاییل دو جوان تحصیل کرده ، بسیار با معلومات و توانمند وهنرمند بودند که آغوش دوستی و یاریشان بروی همه باز بود .

 در موزه تاریخ معاصر استان جنوبی آلمان " بادِن وورتِمبِرگ " درشهر اشتوتگارت از چند سال پیش ویترینی در مورد مریم و داستان زندگیش ، همراه با فیلم ومصاحبه ای با او بر پاست .

مریم و میشاییل در صبح  30 ماه آپریل در مکزیک در یک حادثه ناگوار اتومبیل در یک آن وسر در کنار هم جان باختند . پیکرهای جوان وزیبایشان شانه به شانه هم در گورستان کوچک و زیبای دهی که خانه و کاشانه آنان  بود طی مراسمی با شکوه  در جمع بیشماری از خویشان و یاران و همکارانشان  به خاک سپرده شد . عشق و اشگهای بسیاری بدرقه راهشان بود .

گل ها بر خاک فرو ریختند ......

........ وآنچه می ماند یاد و بذری است که هر کس در دل دیگران از خود به یادگار گذاشته .

یادشان گرامی باد .

 

 
 

 

 ©2007  alischirasi.de